نويسنده:رحيم خستو




 

9. ميرزا عبدالرحيم طالبوف
 

وي در تفليس با زبان و ادبيات روسي آشنا مي شود و بسياري از اثار اروپايي که به زبان روسي ترجمه شده بود را مطالعه مي نمايد ، در اثار وي را افرادي چون بنتام ، هنري توماس ، ولتر ، روسو ياد مي شود که تا حدودي نشانه اثرپذيري از انديشه هاي آنان نيز مي باشد . حائري در مقايسه بين آخوند زاده و طالبوف ، معتقد است ان دو از ساير نويسندگان روشنفکر تفسير صحيح تري از مشروطه ارائه داده اند ، اما وي آخوند زاده را فردي ضد مذهب و طالبوف را فردي مي داند که به اسلام باور داشت ، اما آن را امري فردي و قلبي مي دانست . هر چند با توجه به همزماني حيات طالبوف و مشروطيت و کنش سياسي وي ، او در مواقع نادري نيز با رويکردي ابزاري دين و سياست را در هم مي آميخت . (1) با بررسي انديشه هاي طالبوف اين نکته نمايانگر مي شود که وي در سنت فکري ليبرالي در تعامل دو حوزه دين و دولت قرار مي گيرد ، مبادي ورودي بحث طالبوف نگرشي عقلاني است و معيار عقل و زندگي محک اعتبار دين تلقي مي شود :
« دين حق آن است که عقل او را قبول کند و علم آن را تصديق کند »(2) وي هدف اديان آمساني و قوانين زميني را حتي بشر مي داند .(3)
وي قدرت حکومت را ناشي از ملت (nation) مي داند و مردم اراده خود را به وسيله قانونگذاري در حوزه مدني و سياسي و با آزادي انتخاب و اکثريت آراء به نمايش مي گذارند . وي در اثر خود مسالک المحسنين آزادي را چون لفظي مجرد که در حق تجلي مي يابد در نظر مي گيرد که امري ذاتي در انسان و هر قانوني بايد آن را مد نظر قرار دهد ، البته حقوق فردي همراه حقوق جمعي اعتبار مي يابد و قانون بايد جامع اين دو باشد .(4)
طالبوف از دو نوع قانون سخن مي گويد :« يکي راجع به روح است و ديگري درباره جسم ، قوانيني که راجع به روح است ، واضع آنها انبياي اعظم هر عصر است که به صورت وحي و الهام به نام شرع به امت خودشان تبليغ شده اند ، اما قوانيني که راجع به جسم است ، عبارت است از تعيين حقوق و حدود ، که عقلاً و حکاي هر ملت در طبق اقتضاي وقت و اطوار و هيئت جامعه خود به عنوان مدني و سياسي وضع مي کنند .»(5)
وي در کتاب مسالکالمحسنين در گفتگوي خيالي با يک روحاني سنتي که از او مي پرسد :
«مگر احکام شرعي ما حقوق و حدود را مشخص نکرده است » بدون حمله به قوانين شرعي از ضرورت احکام جديد سخن مي گويد و پاسخ مي دهد :« چرا ، براي هزار سال پيش بسيار خوب و به جا ... و بهترين قوانين تمدن و شرايع اديان دنيا بوده و هست ... ولي در امتداد زمان پير وعليل و خسته شده (انها را ) آسوده مي گذاريم و احکام جديده و مقتضيه را به کار کردن وا مي داريم .»(6)
چنين رويکردي با تعريف دو حوزه ، ضمن ضرورت تحول پذيري قوانين براي پاسخ گويي به نيازهاي جديد ، آن را از اختيارات اکثريت مي داند و لذا قوانين سکولاربنياد نظام سياسي را تشکيل مي دهد ، وي در تبيين ناسيوناليسم از همين بنا استفاده مي کند و چون آخوند زاده و اقاخان و يا روشنفکران عصر رضا شاه به دام تعصبات قومي ، زباني ، نژادي براي تعريف هويت ملي ، نمي افتد و اثبات هويت ايراني خود را منوط به طرد و غير سازي ساير اقوام و گروه هاي اجتماعي و سياسي نمي داند . ايران و هويت ايراني در نزد او مکاني است که افراد با برخورداري از آزادي در آن تجمع مي يابند و ملت (nation) بر مبناي ملاحظه حقوق مردم اعتبار مي يابد . او ستيزي با غرب يا اعراب ندارد ، بلکه آن چيزي که در نزد او مذموم تلقي مي شود «عرب زدگي » و «غرب زدگي » است . اگر چه وي سعي دارد غرب و تمدن مدرن را از رويه استعماري آن جدا ببيند و وي در مجموع تعارضي بين قوميت ، مليت و جامعه جهاني نمي بيند :
«بنده محب عالم و بعد از آن محب ايران و بعد از آن محب خاک پاک تبريز هستم ».(7)

نتيجه گيري
 

ايران در عضر قاجاريه به عرصه نظام جهاني وارد شد و با تمدن مدرن مواجه گرديد . تمدني که بسياري از جنبه هاي و شئونات زندگي اجتماعي و سياسي ايران را درگير خود نمود و لذا سؤالات اساسي در مورد چيستي تمدن جديد و چرايي وضعيت ايران ايجاد نمود ، نيروهاي سياسي و اجتماعي سنتي موجود هر کدام با مقتضاي موقعيت و فهم خود سعي کرده اند ، با وضعيت جديد روبرو شوند ، اگر چه برخي از نيروهاي فوق آن را امري جدي تلقي نکرده اند ، اما شرايط جديد نيروهاي تازه اي را نيز وارد عرصه اجتماعي نمود که بنام «منورالفکر يا منروالعقول » خوانده شده اند که مي توانست مجموعه اي از ديوانسالاران تا بازرگانان و اهل فکر ادب را رد بر گيرد . اينان که خود را به عنوان سخن گويان وضعيت نوين معرفي نموده اند به گونه اي مستقيم و يا غير مستقم با تمدن و مفاهيم مدرن اشنا شده بودند و از آموزش هاي مدرن برخوردار بودند ، و لذا پرچم دار و مدعي يا حتي مجري تغيير جامعه و مدرن نمودن آن شدند . آنان بسياري از مفاهيم و نهادهاي مدرن را وارد عرصه گفتمان اجتماعي و سياسي نمودند ، که پيامدهاي مختلفي از جمله انقلاب مشروطه را در پي داشت .
اگر چه آنان در خصوص طرح برخي از الزامات مدرنيسم و نهادهاي آن تاثيرات مثبت و غير قابل انکاري داتشه اند و حتي در اين باره با وجود همه موانع و محدوديت ها و فاصله عظيم ايران يا دنياي جديد ، مرارت هاي زيادي تحمل کرده اند اما مسئله مناقشه برانگيز اين است که ايا روشنفکران توانستند نظرياتي منجسم در باب مدرنيته سياسي ارائه دهند .
از آنجايي که آنان به شيوه و کانالهاي مختلفي با تمدن مدرن اشنا شده بودند که هر کدام سنت تاريخي خاص خود را داشتند از يک سو به صورت همزمان از اين تجربيات الهام مي گرفتند و در شناخت دقيق مفاهيم با توجه به جوامع فرق اهتمام نمي ورزيدند و از سوي ديگر سعي داشتند با همسان پنداري ساده انگارانه ، جامعه ايران را با اروپاي ما قبل مدرن مقايسه و شبيه سازي نمايند و از کنش تاريخ آنان اقتباس کنند .
چنين وضعيتي در عدم انسجام نظري آنان نقش ويژه اي ايفا نموده است . فقدان انسجام انديشه اين روشنفکران ، زمينه هايي را فراهم آورئد که ما شاهد ديدگاه هاي بسيار متناقض در باب مدرنيته سياسي هستيم که البته در بسياري از موارد اين تناقضات در انديشه يک فرد نيز به چشم مي آيد، به عنوان مثال در خصوص دين و جايگاه آن در عصر مدرن از يکسو با ادعاهاي معارض با دين و حتي دين ستيزانه و يا دئيسم روبرو هستيم که حتي به تمامي اعتقادات و باورهاي ديني مي تازد و براي دين جايگاهي در جامعه مدني و حوزه خصوصي قائل نمي شود و با در تقابل قرار دادن اعتقادات ديني و تحولات جديد ، باعث ترس جامعه از تحولات جديد مي گردد و يا رودروي بسياري از نيروهاي اجتماعي قرار مي گيرد .
و از سوي ديگر عده اي از روشنفکران اين دوره سعي دارند با اين هماني خواندن مفاهيم مدرن و سنتي پذيرش مفاهيم و انديشه مدرن را تسهيل نمايند ، که با توجه به فقدان زمنيه هاي اجتماعي جديد ، چيزي جز احياء و حتي غلبه گفتمان و نيروهاي سنتي را به دنبال ندارد ، اين وضعيت در خصوص مفاهيم ديگري چون ناسيوناليسم و ماهيت و کارکرد دولت نيز مي تواند مصداق داشته باشد ، اگر چه بسياري از آنان بر حقوق شهروندي،رهايي زنان ، آزادي ، قانون ، برابري ... تأکيد مي ورزيدند . اما با تعريف خاصي که از ناسيوناليسم قومي که آميخته با احساس نوستالژيک به ايران باستان ارائه مي دهند بسياري از اقوام و گروههاي زباني ، مذهبي را به عنوان غير طرد مي کردند و يا با تأکيد بر ايجاد دولتي قوي به عنوان عامل نوسازي و مدرنيزاسيون زمنيه هاي تضعيف جامعه مدني را فراهم مي کردند .

پی نوشت ها :
 

1-حائري ، همان ، ص54.
2-فريدون آدميت ، انديشه طالبوف ، (تهران ، نشر دماوند ، 1363)ص4.
3-همان ، ص81.
4-عبدالرحيم طالبوف ، مسالک المحسنين ،(تهران : انتشارات ، جيبي ، 1347)ص94.
5-عبدالرحيم طالبوف ، کتاب احمد (سفينه طالبي )( استانبول ، انتشارات گام ، 1319)ص13.
6-طالبوف ، مسالک المحسنين ،صص95-94.
7- ايرج افشار ، آزادي و سياست ، (تهران : نشر سحر ، 1357)ص9.
 

منبع:
فصلنامه تخصصي علوم سياسي /سال چهارم ،شماره ششم